به هر گوشه خیابان در میان سیل جمعیت که نگاه میکنی، مرد و زن، جوان و پیر، دختر و پسر، سر به زیر انداختهاند، آرامآرام قدم برمیدارند، به تو که خرامان و سبکبال میروی تا برای همیشه آرام بگیری، نگاه میکنند و حیران، فقط اشک دارند که بدرقه راهت کنند؛ فقط اشک. مراسم تشییعت، شده گردهمایی حسرتبهدلها...
می دانی برادر، حساب و کتابهای همه را بههمریختهای. انگار آینه گرفتهای در مقابل همه و کاری کردهای که بیواسطه با خودشان چشمدرچشم شوند و ببینند کجای این معرکه ایستادهاند. راستش را بخواهی، از ۳ سال قبل، بازار همهمان – حتی موجهترین و مدعیترینهایمان - را کساد کردهای آقا مجید. دیر آمدی؛ دست خالی و بیادعا، اما زودتر و برندهتر از همه رفتی و همه را انگشت به دهان گذاشتی. تو مصداق کامل «از آخر مجلس، شهدا را چیدند»، بودی. ۳ سال است همه را گرفتار کردهای؛ داستان خریده شدنت را کنار روایتهای قلیان و خالکوبی و... میگذارند و هر بار، بیشتر داغ دلشان تازه میشود.
مثل چند روز گذشته، قهرمان مراسم امروز هم، یک بانوی کمنظیر است. همان که با قامتی افراشته، با روسری سفید، در پیشانی مجلس میدرخشد. کنار پسرش ایستاده و قند در دلش آب میشود از تماشای جلوههای عزت و آبرویی که جوان رشیدش برایشان به ارمغان آورده. بانوانی که در ضلع جنوبی میدان معلم ایستادهاند، چشم از مادر مجید برنمیدارند. انگار دارند با قطرهقطره اشکشان، به او دلگرمی و صبر میدهند. «رقیه قبادی»، یکی از همانها که بیصدا میبارد و بر سینه میزند، میگوید: «من هم ساکن همین محدوده هستم اما مجید قربانخانی را از وقتی شهید شد، شناختم. هر وقت به گلزار شهدای یافتآباد میرفتم، سر مزار یادبود او هم میرفتم. میدانستم پیکرش برنگشته اما نمیدانم چه حسی بود که باز هم دلم میخواست سر مزارش بروم. میدانید، انسان وقتی خودش را جای آنها میگذارد، میفهمد چه کار بزرگی کردند. من چون پسر دارم، عظمت کار مجید و مادرش را خیلی خوب درک میکنم. امروز هم فقط برای تسلای دل مادر و خانوادهاش آمدهام.»
مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی