یاد ما

بسم الله الرحمن الرحیم

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

آب

آب

هرروز وقتی از منطقه ی تفحص شهدا برمی گشتیم بطری آب من خالی بود اما بطری مجید پازوکی پر بود.توی آن حرارت آفتاب لب به آب نمی زد.همیشه هم به دنبال یک جای خاص بود.یک روز نزدیک ظهر روی یک تپه ی خاک نشسته بودیم و اطراف را نگاه می کردیم که مجید بلند شد.حالش عجیب بود.او را هیچ وقت این گونه ندیده بودم.مرتب می گفت پیدا کردم این همان بلدوزر است.

یک خاکریز بود که جلویش را سیم خاردار کشیده بودند. رفتیم آنجا. روی سیم های خاردار دو شهید افتاده بودند.پشت سر آن ها هم چهارده شهید دیگر.مجید بعضی از آن ها را به اسم می شنات.مخصوصا آن دو تا را که روی سیم خاردار افتاده بودند.آن جا بود که مجید در بطری آبش را برای اولین بار باز کرد.آب روی بقایای جنازه ها می ریخت. گریه می کرد و می گفت:بچه ها ببخشید آن شب به تان آب ندادم.به خدا نداشتم. تازه آب برایتان ضرر داشت..
مجید روضه خوان شده بود و ما گریه کن های مجلس در آن بیابان. راستی مجید پازوکی خودش هم در مهر ماه 1380 هنگام تفحص شهدا در فکه به دوستان شهیدش پیوست.
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
13 83

شرمنده ام

یک نظر دید تو را یوسف و صد مرتبه گفت

قل هوالله احد،چشم بد از روی تو دور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83
انتشار

انتشار

مطلب حذف و دوباره نوشته شد.

ممنون از دوستی که راهنمایی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83

پشت چراغ قرمز

پشت چراغ قرمزخیابان شریعتی ایستاده بودیم

و منوچهر هم صحبت می کرد
 
کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود؛
در گالری بزرگے گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت
ولے سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود
و من احساس مے کردم این مرد از آسمان آمده است
 
اصلا حواسم به منوچهر نبود
که یک لحظه حجم سنگین و خیسے روی پاهایم حس کردم
 
یڪ آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم،
پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد
منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر مے داشت و
روی پاهای من مےریخت؛
 
دو بار چراغ سبز و قرمز شد
ولے همه در خیابان به ما نگاه مےکردند👀
و سوت و کف می زدند
حتے یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود،
 
برگشت و به همسرش گفت:
مے بینی؟؟
بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند
 
آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت و من نمیدانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است.
غیر از اینکه بگویم
بی نهایت #دوستت_دارم
 
همسر شهید منوچهر مدق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83