بسم الله الرحمن الرحیم

...وضع مالی ام خیای خوب بود.پول بسیاری گرد آورده بودم و با خود گفتم که حتما امام(ع) از این همه پول خوشحال می شوند. نمی دانم،شاید هم از خاطرم گذشت که به هرحال،ما ثروت مندان هستیم که مشکلات مادی امام را برطرف می کنیم و ایشان از گرفتن این همه پول خوشحال می شوند.
به منزل امام(ع) رفتم و همه پول ها را تقدیم ایشان کردم.در کمال ناباوری،هیچ آثاری از شادی در چهره حضرت(ع)ندیدم و ایشان خیلی معمولی رفتار کردند.
من خیلی اندوهگین شدم و با خودم گفتم،چنین پولی برایشان آوردند و او خوشحال نمی شود!!لحظه ای بعد،امام (ع)برای شستن دست هایش روی تختی نشست.خدمتکار،آفتابه و تشت را آورد.امام(ع)همان طور که دستش را جلو آورده بود،فرمود:«آب بریز»،و مشغول شستن دستهایش شد.
من نیز نگاه می کردم.چیز عجیبی دیدم.اول گمان کردم که خیالاتی شده ام.بیشتر دقت کردم.از جایم بلند شدم و جلو تر رفتم.باور کردنی نبود.آب،پس از تماس با دست امام(ع) به طلا تبدیل می شد.همین طور طلا بود که از میان انگشتان ایشان در تشت می ریخت.
امام متوجه من شد،روبه من کرد و فرمود:« کسی که چنین است،به پولی که تو برایش آورده ای،اعتنایی ندارد.» این گونه بود که بی نهایت از اندیشه ام شرمسار شدم.

 

منبع: الکافی.ج۱ص۴۹۱ح۱۰
از کتاب«امام رضا(ع)و زندگی»مولف:مهدی غلامعلی.نشر به نشر

صلوات تقدیمی به حضرت شاهچراغ(ع)