یاد ما

بسم الله الرحمن الرحیم

۱۵ مطلب با موضوع «#روایت پیروزی» ثبت شده است

روایت پیروزی2

بسم الله الرحمن الرحیم

بیـن کشـته شـدن و شـهادت فرقـی وجـود دارد، و اساســا شــهادت قبــل از کشــته شــدن حــادث میشــود؛ امــکان نــدارد کســی شــهید نشــده باشــد و بتوانــد بــه مقــام شــهادت نائــل گــردد. شهادت در انسان اتفاق می افتـد، بعـد کشـته می شود . آدم بــه خیلی هــا میرســد و میگویــددعــا کنیــد تــا مــن شــهید بشــوم؛ اما این ادعا،ادعــای بزرگــی اســت. شــهید قبــل از کشــته  شـدنش شـهید اسـت؛ همانطـور کـه یـک دکتـر وقتــی جشــن فارغ التحصیلی اش را میگیــرد، حتمــا قبلــش دکتــر شــده اســت. اگــر بخواهیــم در مســائل مــادی خلاصه اش  بکنیــم همیــن  اسـت؛ شـهید ایـن اسـت. یـک دکتـر کـه بـا جشـن فارغ التحصیلی دکتــر نمیشــود، او چنــد ســال زحمت کشـیده و دکتر شـده اسـت؛ کشـته شدن جشن فارغ التحصیلی شــهید اســت.  مـن بـه همیـن دلیـل اسـت کـه عـرض میکنـم اگر کسـی می خواهد شـهید شـود باید شـهید باشد؛ تا کسـی شـهید نباشـد، شـهید نمیشـود. ممکن اسـت خداوند به کسـی لطـف کند تـا بـه مرتبه ای از شـهادت برسد اماشـهید نیسـت.  رسیدن به جایـگاه شـهید نیازمنـد ایـن اسـت کـه آن لیاقت هـا از قبـل وجـود داشـته باشـد؛ بـه ایـن دلیـل اسـت کــه اثــر شــهید مانــدگار و بــزرگ اســت.

سردار شهید قاسم سلیمانی

خط حزب الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83

به دشواری گذشته نیست

بسم الله الرحمن الرحیم

جوانان؛ محور تحقق نظام پیشرفته‌ی اسلامی
امّا راه طی‌شده فقط قطعه‌ای از مسیر افتخارآمیز به سوی آرمانهای بلند نظام جمهوری اسلامی است. دنباله‌ی این مسیر که به گمان زیاد، به دشواریِ گذشته‌ها نیست، باید با همّت و هشیاری و سرعت عمل و ابتکار شما جوانان طی شود. مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعّالان جوان، در همه‌ی میدانهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و بین‌المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویّت و عدالت، باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیّت دهند، از تجربه‌ها و عبرتهای گذشته بهره گیرند، نگاه انقلابی و روحیه‌ی انقلابی و عمل جهادی را به کار بندند و ایران عزیز را الگوی کامل نظام پیشرفته‌ی اسلامی بسازند.

بیانیه گام دوم انقلاب

عکس:کتاب «کتاب کار» نویسنده:

محسن مشرقی / فاطمه عقیقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83

شهدا مانده اند و ما رفته ایم...

خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
13 83

تا 13 دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83

#روایت پیروزی(سفر سرخ 1)

بسم الله الرحمن الرحیم

........پسر بچه که اسمش بهرام بود،بالای سرش رفت.

-منظوری نداشتم. به دل نگیر.

حرفش را قطع کرد.چون لبخند حسین به دلش نشست.

-ما که نفهمیدیم تو کی هستی؟

-من که گفتم چند روز قبل از سر کلاس دستگیرم کردند.

بهرام متوجه حرکت آرام دستش شد و پیراهن او را بالا زد. چند خط به ضخامت کابل که بعضی از آنها سیاه شده بودند و بعضی هم بر اثر خون ریزی زخم تازه داشتند، توجه بهرام را جلب کرد. بهرام دستش را آرام روی زخم ها می کشید.حسین احساس آرامش کرد.

بهرام خودش چند بار کتک خورده بود،اما کارش به کابل نکشیده بود. یکی به نام هوشنگ مواد را وارد اهواز می کرد. بهرام و چند نفر دیگر مامور توزیع می شدند.ترسش از زندان ریخت و مدرسه را هم بوسید و کنار گذاشت. وقتی دعوا و سروصدای پدر و مادر یادش می آمد، فکر برگشتن به خانه از سرش می افتاد. اولش رضا زیر پایش نشست،رضا دو کلاس بالاتر درس می خواند. اولین بار که برای فروش مواد هزار تومان گیرش آمد،چند روزی در اطراف سینما آریا ولو بود.

حالا که با بدن کبود حسین روبه رو شد،به فکر فرو رفت.بو برده بود که کاسه ای زیر نیم کاسه است.

سفر سرخ-نصرت الله محمود زاده

بخوانید

بخرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
13 83